امیرمحمدامیرمحمد، تا این لحظه: 15 سال و 3 ماه و 3 روز سن داره

عشق مامان و بابا

زمستان و فیروزکوه

     هجدهم دی ماه خبردار شدیم یکی از آشناهامون فوت شدند و مراسم تشییع جنازه صبح روز جمعه در فیروزکوه  برگزار میشه . من چون شنبه امتحان شبکه های کامپیوتری پیشرفته داشتم نتونستم برم . بابایی هم لطف کرد برای اینکه من خوب درس بخونم امیرمحمد و با خودش برد . عمو همت و فرناز جون و عمو اشکان هم بودند . بعد از تشییع جنازه به رستوران نمرود رفتند و نهار خوردند . بعد از نهار هم به کتالان رفتند . بالای کوه رفتند و امیرمحمد با بابایی و عمو همت حسابی برف بازی کرد .     غروب وقتی برگشتند قائمشهر، امیرمحمد از خستگی هلاک بود . بابایی گفت کل راهو تو ماشین خوابیده بود . امیرمحمد گفت مامانی نهار تو رستور...
28 دی 1393

شب یلدا

کاردستی امیرمحمد در آمادگی برای شب یلدا شب یلدای امسال بعلت مصادف شدن با رحلت پیامبر و شهادت امام حسن مجتبی  مثل سالهای گذشته نبود . خونه مادرجون دعوت داشتیم . بعد از نهار بابایی امیرمحمد و به خونه مادرجون برد . عصر وقتی به خونه مادرجون رفتم به گفته اهل خانه متوجه شدم که امیرمحمد و ایلیا خیلی آقا بودند . یعنی یکسره یکیشون با موبایل و اون یکی هم با تبلت مشغول بازی بودند .   و البته این بود علت آقا بودنشون . وقتی هم که تبلت و از امیرمحمد گرفتم به قدری با ایلیا شیطنت کردند که به علت بی اعصابی دوباره بهش تبلت دادم تا آروم یه جا بشینه .خوب کم پیش میاد از این کارها بکنم . ولی اون شب واقعا لازم بود .  ...
10 دی 1393
1